زمزمه های انتظار

مهدیا ، تو را باید آنگونه که هستی و سزای توست شناخت، بیشتر و بهتر از گونه هایی که می پندارند
و می خوانند.
مهدیا ، تویی آن راز گرانبها و سر به مهری که آفرینش در دامان خویش پنهان نگاه داشته است.
مهدیا ، تو مظهر و مصداق اسم ظاهر و باطنی، و از فرط نزدیکی پنهانی و چون مژه ی دیدگانی.
مهدیا ، به تو پناه می برم که تو همواره در پناه خدایی.
مهدیا ، چرا تو را نخوانم که تنها رشته ی به جا مانده ی اتصال زمین و زمینیان به آسمانی؟
مهدیا ، چرا تو را انتظار نکشم که کلید درهای گشایشی؟
مهدیا ، تو اساسی ترین نیاز جهان امروزی و به همین سبب،مانگاری.
مهدیا ، تو آنی که نام و یاد تو،با رخدادهای روزگاران،فرسوده نمی شود و با گذشت ایام،کهنه نمی گردد.
مهدیا ، چرا به آیین و روش پدرانت زندگی ام را شکل ندهم که آنان خیر خواهان و پایه گذاران خود آگاهی
و کمال خواهی در زمین و طلایه داران عالم متعالی اند.
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود